نقد شعرعلی معلم دامغانی
دوشنبه, 18 آذر 1387 00:00 مدیر
تاملی اجمالی در زبان، سبک و ساختار شعری علی معلم توسط: رضا اسماعیلی. «علي معلم دامغاني» از شاعران برجسته، انديشمند، و صاحب سبك معاصر است.
اشاره:«علي معلم دامغاني» از شاعران برجسته، انديشمند، و صاحب سبك معاصر است. شاعري كه دُرشتي، استحكام و صلابت زبانش به شاعران سبك خراساني، قدرت خيال، ابهام و پيچيدگي بيانش به شاعران سبك هندي، و مضمونپردازي، لطافت و نرمي كلامش در غزل، به شاعران سبك عراقي ميماند. هرچند او ـ تمام و كمال ـ شيوة خود را در شعر، شيوة عراقي ميداند. چنان كه در جايي گفته است:
«خود بنده، بين منطقة تهران و خراسان به دنيا آمدهام. اما زبان من، به جهت زيرساخت، تمايلات پارتي دارد. ولي مركزيت تهران و نوع آموزشي كه ديدهام، زبان عراقي را بر ذهن و شعر من مسلط كرده است.»1
قالب مورد علاقه معلم، مثنوي است. هر چند در ساير قالبها نيز ـ از جمله غزل ـ اشعار مانا و ارزشمندي سروده است.
موضوع بيشتر اشعار معلم، «حماسه» است؛ كه با مضامين اجتماعي، سياسي و تاريخي آميخته است. اين شاعر فرهيخته، به خاطر آشنايي با ادبيات عرب، برخورداري از دانش و بينش ادبي، و اشراف بر علوم و معارف زمان خويش، شاعري دقيقهياب، ژرفانديش و انديشهمدار است. از همين رو، سرودن براي او، نه تفنّن و دلمشغولي، كه نوعي اداي دين به جامعه، و گام نهادن در راه رسالتي اجتماعي است. چنان كه خود در مصاحبهاي گفته است:
«شعر كمالي است كه مبتني بر حقيقت است. و اين حقيقت، هر گاه تجلي كند، به صورت خودش تجلي ميكند... شاعري كه مجلاي انوار عنايت حق نسبت به مردم واقع ميشود، بايد پيامهايي را برساند، و ميرساند. چنين شاعري، در شعر به عنوان يك امر قدسي مينگرد و نه بازيچه و اسباب فخر، يا ابزاري در خدمت كسب معاش.»2
اينك، به اغتنام فرصت فراهم آمده، تأملي اجمالي در زبان، سبك و ساختار شعري اين شاعر معاصر خواهيم داشت. متأسفانه منابع ما در اين بررسي، محدود به تنها مجموعه شعر اين شاعر، با عنوان «رجعت سرخ ستاره»، و معدود اشعاري است كه از او، از سالهاي گذشته تا به امروز، در جُنگهاي ادبي و مطبوعات به چاپ رسيده است. زيرا وي، به هر علت ـ از جمله مشغلههايي همچون تدريس و مديريت اداره شعر و موسيقي صدا و سيما ـ كمتر موفق به گردآوري و چاپ آثار خود در قالب مجموعه شعر شده است.
شاعري در چالش با ديروز و امروز
سالها پيش، وقتي شعرهاي معلم را ميخواندم، احساس ميكردم با شاعري روبهرو هستم كه هر چند ريشه در گذشته دارد، ولي چشم به آينده دوخته است. شاعري كه پيوندهاي عميقي با گذشته ادبي ايران دارد، و در عين حال، نميخواهد از قافله زمان عقب بماند؛ و سخت در جست و جوي راهي است براي بيرون آمدن از اين چالش ناگزير؛ چالش ميان گذشته و آينده؛ ميان ديروز و امروز.
امروز امّا، وقتي شعرهاي معلم را ميخوانم، شاعري را مقابل خود ميبينم كه از اين چالش و آزمون دشوار، سربلند بيرون آمده، و ضمن حفظ اصالتهاي ادبي خود ـ به عنوان يك شاعر اصولگرا ـ به قافله شعر و ادب امروز ايران پيوسته، و با نسل نوجوي امروز، همراه شده است. البته، اين همراهي و همقدمي، براي او، گاهي با هزينه سنگيني همراه شده؛ كه معلم ـ به هر علت ـ از پرداخت آن، شانه خالي نكرده است؛ بخصوص دوراني كه بر جايگاه مدير كل شعر و موسيقي صدا و سيما تكيه زده بود. آري، نسل ديروز معلم را با مثنوي اعجابانگيز و جادويي «اين فصل را با من بخوان» ميشناسند، و نسل امروز او را با ترانههايي كه خوانندگان پاپ ميخوانند. البته، اين، چيزي از شأن و اعتبار شاعري مثل معلم كم نميكند. هرچند، پارادوكس عجيبي است!
با تمام اينها، شك ندارم كه فردا، در تاريخ ادبيات ما، از علي معلم، به عنوان شاعري مردمي، فرهيخته، توانمند و صاحب سبك ياد خواهد شد. و اين، چيز كمي نيست. شايد همين امتيازات هم هست كه امروز همه ما را بر اين داشته است كه از معلم بگوييم؛ از معلم و شخصيتش؛ از معلم و مثنويهاي شورانگيزش؛ از معلم و غزلهاي با طراوتش؛ از معلم و ترانههاي مردمياش؛ از معلم و... اگر تأثير اين تلاشها به همين اندازه باشد، كه به نسل امروز و آينده بياموزيم كه بايد قدرشناس و سپاسگوي پيشكسوتان ادب و هنر اين مرز و بوم باشيم، همين اندازه كافي است؛ و به نظر من، به هدف خود رسيدهايم.
آيا «معلم» شاعري صاحب سبك است؟
براي پاسخ گفتن به اين سؤال، ابتدا بايد به تعريفي از «سبك» بپردازيم. آيا تا به حال فكر كردهايد كه وجه تمايز شاعراني چون سنايي، عطار، مولوي، سعدي، حافظ، و از شاعران امروز، نيما، اخوان و سهراب در چيست؟ بيگمان بايد گفت: «ويژگيهاي زباني و سبكي آنان.»
بدون ترديد، آنچه باعث تشخّص و برجستگي زبان ادبي يك شاعر ميشود، چيزي جز ويژگيهاي ساختاري و زباني آن شاعر نيست. براي مثال، يكي از ويژگيهاي شاخص زباني سعدي، سهل و ممتنع بود اشعار او ـ بخصوص در غزل ـ است. حال اگر حافظ، كه صد سال پس از او گام در وادي شعر و شاعري گذاشته بود، در شيوه غزلسرايي به سعدي اقتدا ميكرد، طبعاً در اين راه نميتوانست از او پيشي بگيرد، و تنها در زمره يكي از پيروان و مقلدان سعدي باقي ميماند. حال آنكه، به شهادت تاريخ و ديوان غزليات خواجه حافظ شيراز، لسانالغيب شاعري است كه غزل را بعد از سعدي به حد كمال رسانده است. اين بدان خاطر است كه حافظ، با در پيش گرفتن رفتاري فراهنجار با زبان، طراحي نو درافكنده؛ و به غزل، هويتي نو بخشيده است. بنابراين ميتوان گفت كه «سبك»، يعني فرارفتن از مجموعه هنجارهاي حاكم بر زبان؛ به شرط آنكه اين هنجار گريزي، بر دو اصل رسانگي (ايصال) و زيباشناختي استوار باشد. چرا كه اگر شاعر پايههاي هنجارگريزي خود را بر اين دو اصل بنا نكند، به بيراهه خواهد رفت. يعني يا از سراب فرماليسم محض سر درخواهد آورد، يا در همان دايرة تنگ تكرار و تقليد، استعداد ادبي او به هرز خواهد رفت.
اما علي معلم، ازجمله شاعراني است كه به شهادت آثارش، با برخورداري از بينشي ژرف، در اين راه صعب و پر سنگلاخ گام نهاده است. او در شعر، شايد از متقدمين و حتي از معاصرين خويش تأثير پذيرفته باشد؛ ولي آنچه مُسلم است، اين تأثيرپذيري، همچون تأثيري است كه حافظ از متقدمين و معاصرين خويش همچون خواجو، سلمان، سعدي و... پذيرفته است. كه بدون ترديد، اين تأثير، تأثيري مثبت و سازنده و خلاقانه بوده است. بدين شكل كه، حافظ، گاه بيتي از سعدي يا خواجو را گرفته، صيقل داده، و به حد كمال رسانده است.
معلم شاعري است كه از استقلال زباني برخوردار است، و در شعر، سبك و سياق ويژه خود را دارد؛ شاعري است كه با ادبيات ديروز و امروز ايران آشناست. از همين رو، در نوآوري، دستي پُر دارد. جسارت معلم در «هنجارگريزي» و رفتار «خلاف آمد عادت» با زبان، كه عامل اصلي تشخص و برجستگي زبان ادبي اوست، از تفكر و انديشه بكر و پوياي وي ريشه ميگيرد. او در زبان، اهل خطر كردن است؛ و همين خطر كردن و جسارت در زبان، شعر او را يك سر و گردن از شعر معاصرانش بالاتر نشانده است. تنها نكتهاي كه ميتوان در نقد اشعار او به آن اشاره كرد، غموض و پيچيدگي پارهاي از اشعار آغازين اوست. اشعار آغازين معلم، به خاطر برخورداري از همين ويژگي، نياز به ترجمه و تفسير دارد. به گونهاي كه بدون تعبير و تفسير، پارهاي از اشعار او، حتي براي مخاطب خاص نيز، به راحتي قابل درك و فهم نيست. البته در سرودههاي اخير او، اين ويژگي، تا حدود زيادي رنگ باخته است. و شايد اين، به خاطر تعاملي است كه در اين سالها بين او و خوانندگان شعرش برقرار شده است. كه اين امر را بايد به فال نيك گرفت.
شناخت ويژگيهاي زباني و ساختاري شعر معلم و تأمل در رفتار فراهنجار او با زبان، نيازمند بررسي و تحقيقي عميق در اشعار وي است. ولي از آنجا كه گفتهاند «آب دريا را اگر نتوان كشيد/ هم به قدر تشنگي بايد چشيد»، در فرصتِ فراهم آمده، به بررسي شاخصترينِ اين ويژگيها ميپردازيم.
1. پيچيدگي و دُرشتي زبان
در آغاز اين گفتار اشاره شد كه اشعار معلم، بياختيار ما را به ياد اشعار محكم، فاخر و با صلابت شاعران سبك خراساني مياندازد. اينكه آيا نسبتي بين اشعار معلم و شاعران سبك خراساني وجود دارد يا نه، موضوع بحث من نيست. چندان هم دوست ندارم وارد اين بحث شوم. ولي همين اندازه بايد گفت: از آنجا كه پيچيدگي و دُرشتي زبان در اشعار معلم، از بسامد بالايي برخوردار است، اين خصوصيت را بايد جزء ويژگيهاي زباني و سبكي معلم به شمار آورد.
نمونههاي زير، گواه صادقي بر اين ادعاست:
چند، از وهم، هلا، رشته به بربط بندم؟
نقش توحيد بر اين خط مقرمط بندم؟
رسني بافته تقدير چنين پيچاپيچ
من اگر پيچم در وهم، چه ميماند؟ هيچ!3
شنيدهام من و نشنيدهها كژ آغندند
كه در قبيله، شكمخوار، سفلهاي چندند.4
ولي ز بركه خشنسار سير پَرَّد باز
كه آب را پي ماهي بشولد از آغاز.5
تو را بس اين فرشتگي، زمين تيول دِيو به
افاقه مفت آرزو، اگر ريا ز ريو به.6
الا كجاست اسب من، كه بشكنم چدار او
به آب نيستي زنم، برافكنم گدار او.7
2. استفاده از اوزان بلند در مثنوي
شايد اغراق نباشد اگر بگوييم: معلم چيزي در حدود هفتاد درصد مثنويهايش را در اوزان بلند عروضي گفته است. در ادب گذشته پارسي، به اين اوزان، اوزان غريب و «نامطبوع» ميگفتند. چرا كه طبع آزمايي در اين وزنها، كاري سخت دشوار و توانفرساست، كه از عهده هر كسي بر نميآيد. دليل ديگر اين نامگذاري، خوش ننشستن اين اوزان به ذايقه خواننده است. چرا كه اكثر خوانندگان شعر، بيشتر دوست دارند شعري را زمزمه كنند كه در وزني كوتاه، ريتميك و مطبوع سروده شده باشد. به خاطر آنكه خواندن اشعاري كه در اوزان بلند سروده شده، هنر و مهارتي بيش از استعداد يك خواننده معموليطلب ميكند.
تعلق خاطر معلم به اوزان بلند عروضي، علاوه بر آنكه نشان از توانمندي و نبوغ ادبي او دارد، حكايت از «فكر نو» و «انديشة پويا»ي اين شاعر معاصر ميكند. چرا كه فكر و انديشه نو، قالب نو، وزن نو و تكنيك نو ميطلبد. كسي كه حرفي براي گفتن دارد، به دنبال قالبي هماهنگ و متناسب با جنس حرف خود ميگردد. چنان كه نيما ميگويد: «بايد قبل از هر كار، دانست كه فلان مفهوم شعر در كدام قالب و شكل متناسباند.»
استفاده از اوزان بلند عروضي در مثنويهاي معلم، به يك ويژگي و هنجار تبديل شده است. استفاده از اوزاني مانند:
«مفاعلن فعلاتن مفاعن فعلات.»
به حق حق كه خداونديِ زمين با ماست
به شرق و غرب جهان، روم و زنگ و چين با ماست.
«فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات.»
اي جوانان چمن، روح بهاران بگذشت
چشمة ابر سترون شد و باران بگذشت.
3. به كارگيري كلمات مهجور، و گرايش به باستانگرايي
استفاده مناسب و هنرمندانه از كلمات به ظاهر كُهنسال و فراموش شده در شعر معاصران، تأييدي مجدد بر اين نكته ظريف است كه «كلمه»، تاريخ مصرف ندارد. بنابر اين، از به كار بردن عنوان «كهنه» و «نو» براي كلمات، بايد جداً پرهيز كرد. اينكه گفته ميشود شاعر معاصر كسي است كه داراي «زباني نو» و امروزين باشد، به اين معنا نيست كه به هنگام سرودن، فقط به گزينش كلماتي بپردازد كه در محاورات روزانه يا نثر امروز به كار گرفته ميشوند. من، شاعران بسياري را ميشناسم كه در عصر حاضر زندگي ميكنند، در قالبهاي نيمايي، سپيد و آزاد شعر ميگويند، و در شعرشان به دستچين كردن مدرنترين كلمات ميپردازند، ولي از آنجا كه حرفي براي گفتن ندارند و فكرشان عقب مانده است، از سطر سطر شعرشان بوي كهنگي به مشام ميرسد. در عين حال، شاعراني هم وجود دارند كه حتي در قالبهاي سُنتي مثل غزل و مثنوي، از جنس زمان حرف ميزنند. بنابراين، معاصر بودن و «زبان نو» داشتن، ربطي به استفاده از واژگان ديروز و امروز ندارد. بلكه اين امر، بيشتر به توانمندي و مهارت شاعر در به فعليت درآوردن پتانسيل كلمات ارتباط دارد. شاعر در هنگام سرودن، به كارگرداني ميماند كه بايد بهترين اجرا را از واژگان به نمايش بگذارد. از اين منظر، قديميترين واژهها نيز در يك «اجراي زباني» موفق و هنرمندانه، ميتوانند به هنرنمايي بپردازند، و به صحنة زبان وارد شوند.
اعتقاد و باور من بر اين است كه فكر و انديشه شاعر، بستر اصلي نوزايي و تجديد حيات كلمه در شعر است. اگر شاعر، صاحبانديشهاي نو و پويا باشد، شك نداشته باشيد كه كهنهترين كلمات نيز در ساختار زباني او، به زيباترين شكل خواهند درخشيد. چنان كه نيما ميگويد: «هركس به اندازه فكر خود كلمه دارد و در پي كلمه ميگردد. فكر ميزايد. اما كلمه، زاييده نميشود، مگر با فكر.شاعراني كه فكر ندارند، تلفيقات تازه هم ندارند.»
معلم، از جمله شاعراني است كه به خاطر برخورداري از «فكر نو»، در صحنه كارگرداني كلمات، خوش درخشيده است. نحوه اجراي زباني او طوري است كه گويا به كلمات حياتي دوباره ميبخشد. ما، وقتي مثنويهاي اين شاعر معاصر را ميخوانيم، با كلمات به ظاهر كهنه و كهنسال به گونهاي ملاقات ميكنيم كه گويي به تازگي متولد شده و پا به عرصه زبان گذاشتهاند. به نمونههاي زير توجه كنيد:
آيش سالزد از غربت من باير ماند
چمن از گل، شجر از چلچله، بيزاير ماند.10
دو ديگر: آنچه به ديروز ديو روز دميد
عروس بود پريروز و، زين عجوز رميد.11
سواد محمل است، هان! زدند راه عبله را
تو بيشرف چه ميكني، حنا و عطر و طبله را!12
اما ذكر اين نكته هم در اينجا خالي از فايده نيست، كه: از استاد بزرگواري مانند «معلم»، كه به راستي معلم و پير همه شاعران بعد از انقلاب است، انتظار ميرفت كه همچنان در خط «اعتدال» حركت كند، و از رو آوردن به وادي پرخوف و خطر «ترانهگويي» و «تصنيفسازي»، كه امروز هر از راه رسيدهاي مدعي آن است، پرهيز كند؛ و همچنان، «معلم» بماند. رو آوردن اين رويينتن پارسيگو به عرصه «ترانهگويي»، درخور تأمل و شگفتي است! هرچند، ممكن است اين دانشي مرد فرهيخته، براي خود، حجتي داشته باشد، كه من از آن غافلم. و به همين خاطر، بيش از اين، در اين باب چيزي نميگويم:
من اين حروف نوشتم، چنان كه غير ندانست
تو هم ز روي كرامت، چنان بخوان كه تو داني.
4. نوآوري درآوردن قافيه و رديف (موسيقي كناري)
منظور از موسيقي كناري، كاربرد قافيه و رديف در شعر است، كه در ارتقاي غناي موسيقيايي يك شعر و خيالانگيز كردن كلام، تأثير غيرقابل انكاري دارد. بر اهل فن پوشيده نيست كه حسن سليقه در انتخاب قافيه و رديف، گاهي ميتواند يك شعر را از فرش به عرش بكشاند. ضمن آنكه نوآوري در قافيه و رديف، در كشف مضامين و تعابير نو و صيد معني عميق، به شاعر كمك فراواني ميكند.
غزل زير، كه از شاعر جوان معاصر، غلامعلي شكوهيان است، نمونه خوبي براي اثبات اين ادعاست:
دلخستهام از اين اتاق چند در چند
يك آسمان چند است، آقا؟ بال و پر، چند؟
آقا اجازه! عيد يعني چه؟ چه روزي؟
من از پدر پرسيدهام ديروز. هر چند؛
او هم نميداند حساب روز و شب را.
ميپرسد از من: «خواب راحت تا سحر چند؟»
تا اينكه سهم هر كسي يك لقمه باشد
اكرم، بگو: «دست پدر تقسيم بر چند؟»
ميپرسد از من، حاصل عمر خودش را.
ميگويمش: «اندوه ما را، ضرب در چند.»13
وسواس و دقت نظر در انتخاب «قافيه» و «رديف»، به يقين بر تأثيرگذاري كلام ميافزايد، و حلاوت و لطف سخن را بيشتر ميكند. معلم با اشراف بر اين معنا، با انتخاب رديفهاي طولاني و قافيههاي نو، ضمن كشف مضامين جديد، بر غناي موسيقيايي شعرش ميافزايد.
به مثالهاي زير توجه كنيد:
چو كشته برق را زيَم، در اين نفس كه ميرود
چو قطره غرق را زيَم،در اين نفس كه ميرود.14
منم كه سال چو زد، غلّه را بشورانم
چو عطسه كرد زمين، گله را بشورانم.15
دم سموم خزان، موذيانه در باغ است
به باغبان برسان، موريانه در باغ است.16
5. استفاده از تكنيك «تكرار»
به مثالهاي زير توجه كنيد:
چو كشته برق را زيَم، در اين نفس كه ميرود
در اين كه «تكرار»، يكي از تكنيكها و شگردهاي زباني و موسيقيايياي شعر نيمايي است، جاي هيچگونه شكي نيست. چرا كه در شعر نيمايي ـ بخصوص شعر سپيد و آزاد ـ از آنجا كه وزن عروضي كمرنگ و يا به كلّي حذف ميشود، شاعر، براي پر كردن خلأ وزني، به شگردهاي زباني ديگري متوسل ميگردد؛ كه «تكرار»، يكي از آنهاست. تكرار، موسيقي دروني شعر را تقويت ميكند، و به انسجام كلام ميافزايد.
بعد از انقلاب، شاعران جوان، در عين ارادت به قالبهاي سنتي، درصدد يافتن راهكاري براي برونرفت از فضاي كليشهاي شعر سنتي، و پيوند اين قالبها با جريان شعر امروز برآمدند. ظهور جريان «نوكلاسيك»، در واقع پاسخي مناسب به اين ضرورت تاريخي بود. در اين شيوه، شاعر از تمام امكانات و توانمنديهاي موسيقيايي قالبهاي سنتي شعر پارسي استفاده ميكند؛ اما در عرصة خيال و تصوير، زبان و عناصر معنوي، نوآوريهاي شعر بعد از نيما را، به استخدام خود درميآورد. البته، در آثار شاعران دهههاي چهل وپنجاه نيز، رگههايي از اين جريان مشاهده ميشود.
محمدعلي بهمني، در غزلي زيبا، به اين نكته اشاره ميكند و ميگويد:
جسمم غزل است اما، روحم همه نيماييست
در آينة تلفيق، اين چهره تماشاييست.17
«تكرار» در شعرهاي معلم، به شيوههاي مختلفي به كار گرفته ميشود. اين تكرار، گاهي شامل يك يا چند بيت ميشود. مانند نمونه زير:
اين فصل را با من بخوان، باقي فسانهست
اين فصل را بسيار خواندم؛ عاشقانهست.18
اين بيت در مثنوي هجرت، عيناً در چند مورد تكرار شده است. گاهي نيز يك كلمه، به منظور تأكيد، در يك مصرع تكرار ميشود. مانند نمونة زير:
سخت دلتنگم، دلتنگم، دلتنگ از شهر.19
بار كن تا بگريزيم، به فرسنگ از شهر.
گاهي نيز اين تكرار، به شيوههاي ديگري است؛ كه به منظور پيشگيري از اطالة كلام، از آوردن نمونه، خودداري ميكنم.علاقهمندان براي مطالعه بيشتر در اين مورد، ميتوانند به تنها مجموعه شعر شاعر، كتاب «رجعت ستاره سرخ»، و يا اشعاري كه از وي، در طول سالهاي گذشته تا به امروز، در جنگهاي ادبي و مطبوعات چاپ شده است، مراجعه كنند.
6. پرشها و سكتههاي وزني
درستي زبان و صلابت بيان معلم، اقتضا ميكند كه گاهي در رسمالخط اشعار او، شاهد پرشها و سكتههاي وزني باشيم؛ كه هر چند اين، يك ويژگي سبكي براي اوست، ولي نام امتياز نميتوان بر آن نهاد. البته، از ديرباز تاكنون، بسياري از شاعران بزرگ نيز، آنجا كه ميان دو راهي وزن و محتوا سرگردان ماندهاند، وزن را قرباني معنا كردهاند. كه نمونه بارز آن، مولاناست. اگر در اشعار مولانا، از اين منظر تأمل كنيد، خواهيد ديد كه پرشها و سكتههاي وزني، در اشعار او، كم نيست. اين ويژگي، در اشعار معلم نيز ديده ميشود. البته، بديهي است كه عروضيان و اهل فن و منتقدين، اين ويژگي را ضعفي براي شعر معلم به حساب آورند؛ ولي كساني كه بر توانمنديهاي او در عرصه شعر واقفاند، مطمئناً به اين امر، از منظري ديگر نگاه ميكنند، و اين ويژگي را، به پاي ضعفهاي شعر او، نميگذارند.
مواردي از پرشها و سكتههاي وزني، در نمونههاي زير، ديده ميشود:
شرحه شرحه است صدا در باد، شب پا رفته است
نقل امشب نيست از برساد، شب پا رفته است.20
جگرم داغ ملامت نيست، كسبم دشنه است
باز بي نفت است فانوسم، اسبم تشنه است.21
7. استفاده از تكنيك زبانيِ «قطع جمله»
اگر بپذيريم هنجارگريزي آگاهانه، كه متكي بر دو اصل «رسانگي» و «زيباشناختي» است، در تشخص بخشيدن به زبان ادبي شاعر، تأثير بسزايي دارد، نحوشكني ونحوگريزي آن دسته از شاعراني كه در مسير «نوآوري» و «نوگويي» تلاش ميكنند، قابل توجيه است.
به عبارت ديگر، اگر تصرف در اصول و قواعد نحوي بتواند بر زيبايي كلام شاعر بيفزايد، و كلام او را در چاه و چاله «پيچيدگي» گرفتار نسازد، دستبرد آگاهانه در اصول و قواعد دستوري، براي شاعر مجاز است. همچنان كه دخل و تصرف در وزن در محدوده اختيارات شاعري، مجاز است.
«قطع جمله»، كه يكي از ويژگيهاي زباني علي معلم است، شايد از منظر متقدمين، نوعي «نحوشكني» و دهن كجي به اصول و قواعد نحوي به شمار آيد (چنان كه متقدمين، آوردن واو عطف را در آغاز مصرع، همچنين، جابه جايي اجزاي جمله را، هرگز مجاز نميدانستند)؛ در حالي كه در شعر نيمايي، سپيد و آزاد، از اين تكنيكها به فراواني استفاده ميشود.
البته باز هم تأكيد ميكنم كه هرگونه نوآوري، بايد بر پايه تجربيات گذشتگان و بصيرت ادبي، و در دايرة اعتدال صورت بگيرد، تا شبكة زبان را دچار اختلال نسازد.
در اشعار معلم، استفاده از تكنيك «قطع جمله» بسيار ديده ميشود. در بسياري از اشعار او، جملهاي كه آغاز شده، به ناگهان قطع ميشود، و به شيوهاي ديگر ادامه مييابد. كه اين، براي خوانندهاي كه در فضاي شعر امروز تنفس ميكند، حادثهاي شوقانگيز و قابل تأمل است.
مثال زير، براي تأييد اين نكته و اشاره به اين ويژگي، كافي است:
وجودي و... نه وجودي، عدم، دقيقتر است
عدم نهاي و وجودت، شكي عميقتر است.22
8 . بهرهگيري از جملات «معترضه»
هر چند نثر جولانگاه و بستر اصلي كاربرد جمله معترضه است و ما كاربرد اين گونه جملات را در نثر بسيار ديدهايم، ولي بعد از نيما و آغاز جريان شعر نيمايي، شاعران نوسرا، براي تصرف در فُرم و ساختار زبان، به منظور تشخص بخشي به آن، از اين تكنيك زباني، در شعر بسيار استفاده كردهاند:
ميايستي
ـ بي كه به كوه تكيه زني ـ
و به راه ميافتي
ـ بي كه گام برداري ـ
درخت ميشوي
و پرنده
آغاز ميكني
آوازهاي بومي خود را.
هادي خورشاهيان
در نمونههاي زير از اشعار علي معلم نيز، استفاده مؤثر و آگاهانه از اين تكنيك زباني، به خوبي قابل مشاهده است:
اي خلق، تار و پود شما دلق ژندهاي است
ـ سنجيدهام ـ خداي شما نيز بندهاي است.23
تو را ز غربت دلگير جادهها خبر است
تو را ـ اگرچه سوار ـ از پيادهها خبر است.24
9. استفاده از آراية معنوي «تمثيل»
در تعريف تمثيل گفتهاند: «تمثيل آن است كه عبارت نظم و نثر را به جملهاي كه مَثَل يا شبه مَثَل و متضمن مطلبي حكيمانه است، بيارايند.»
توانايي در بهرهگيري از «تمثيل»، كه يكي از صنايع معنوي است، به ميزان آگاهيها، اطلاعات و معلومات ادبي، علمي و تاريخي شاعر برميگردد.
علي معلم، از جمله شاعراني است كه به خاطر برخورداري از دانش و بينش والاي ادبي و آشنايي با علوم و معارف اسلامي، در به كارگيري هنرمندانه صنعت «تمثيل»، موفق عمل كرده است. او در سرودههاي خويش، به منظور جذب خواننده و توجه دادن او به مطلب و پروراندن معنا، اشارههاي دقيق و ظريفي به اُسطورههاي ملي و مذهبي، آداب و رسوم مردم، آيات و احاديث و ضربالمثلها دارد. توانمندي او در استخدام اين صنعت آن چنان است كه خوانندة شعرش به هيچ وجه متوجه كاربرد اين شگرد توسط شاعر نميشود.
به نمونههاي زير توجه كنيد:
رهين چاه رستمم، زننگ جاه زالها
سپيده زد چه ميكنم، در آسياب سالها؟25
تاج و تيشهست بسي بر ره، يكرويه كنم
مويه بر خسرو، تا چند ز شيرويه كنم؟26
مار ضحاك است بر راه، بگو با كاوه
كه ميفكن كُله از سر، مگشا پاتاوه.27
از اين دليل نمايان كه از دغا برياند
يكيست موسي و باقي، نهفته، سامرياند.28
خداپرست بد آغاز و بتگري آموخت
خليل بود، به تخليط، آزري آموخت.29
كسي به طيب روانها كسي به طيبت روح
كسي به طبع سليمان، كسي به هيبت نوح.30
سخن آخر
همچنان كه در آغاز اين گفتار اشاره شد، بيان تمام ويژگيهاي زباني و سبكي شاعر فرهيخته و توانمند معاصر، علي معلم، مجالي فراخ و همتي بلند ميخواهد. كه اميد است در آينده ـ اگر اين دو سرمايه فراهم شد و عمري باقي بود ـ توفيق انجام آن را به دست آورم. اين مختصر، تنها در حكم قطره آوردن از دريا بود، و اداي ديني به ادبيات انقلاب اسلامي.
آنچه كه مسلم است، اگر بخواهيم سيماي اين شاعر معاصر و دانشي مرد فرهيخته را در آيينة ادبيات امروز به خوبي بنمايانيم، بايد مقالهها و ويژهنامههاي بسياري تدارك ببينيم، تا حق مطلب ـ آن گونه كه شايسته و بايسته است ـ ادا شود. اين كوچكترين، تنها در حد بضاعت خويش قلم زدم، و اميد آن دارم كه در آينده نزديك، تحقيق و پژوهش پيرامون ادبيات انقلاب اسلامي و معرفي چهرههاي درخشان آن، به صورت جدّيتر، توسط محققين و صاحبنظران دنبال شود.
به نظر من، معرفي ادبيات امروز ايران، بر آنان كه اهليت اين كار را دارند، يك وظيفه و تكليف ملّي است؛ و شانه خالي كردن از زير بار اين تكليف، راه و رسم جوانمردان نيست. اگر امروز كساني آغازگر اين راه روشن و خجستهاند، بايد فردا نيز كسي پيدا شود كه اين امانت را به سر منزل مقصود برساند. پس بايد از هم اكنون به فردا انديشيد، و نسل جوان و نوجوي امروز را، براي به دوش كشيدن اين رسالت بزرگ در فرداي تاريخ ـ كه به زودي خواهد رسيد ـ آماده كرد:
زين گلستان به حيرت شبنم رسيدهايد
بايد دري به خانه خورشيد باز كرد.
پينوشتها:
1. فصلنامه شعر؛ شماره 20؛ سال چهارم؛ تابستان 75؛ ص 60.
2. فصلنامه شعر؛ شماره 17؛ سال دوم؛ سال 73؛ صص 40 - 55.
3. فصلنامه شعر؛ شماره 31؛ بهار 82؛ ص 82 .
4. فصلنامه شعر؛ شماره 17؛ سال دوم؛ سال 73؛ ص 61.
5. فصلنامه شعر؛ شماره 17؛ سال دوم؛ ص 61.
6. فصلنامه شعر؛ شماره 10؛ سال دوم؛ فروردين و ارديبهشت 73؛ ص 42.
7. فصلنامه شعر؛ شماره 10؛ سال دوم؛ فروردين 73؛ ص 42.
8. فصلنامه شعر؛ شماره 17؛ سال دوم؛ سال 73؛ صص 61 - 64.
9. از مثنوي «آيينه و جراحت»؛ كيهان فرهنگي؛ سال پانزدهم؛ شماره 148؛ آذر و دي 1377؛ صص 64- 65.
10. فصلنامه شعر؛ شماره 31؛ سال دهم؛ بهار 82؛ ص 82 .
11. فصلنامه شعر؛ شماره 17؛ سال دوم؛ سال 73؛ صص 61-64.
12. فصلنامه شعر؛ شماره 10؛ سال دوم؛ فروردين و ارديبهشت 73؛ ص 42 .
13. روزنامه جام جم؛ سال چهارم؛ شماره 967؛ 30/6/82؛ ص 10.
14. فصلنامه شعر؛ شماره 10؛ سال دوم؛ فروردين و ارديبهشت 73؛ ص 42 .
15. فصلنامه شعر؛ شماره 17؛ سال دوم؛ سال 73؛ ص 62.
16. كيهان فرهنگي؛ شماره 93؛ بهمن ماه 71؛ ص 110.
17. محمدعلي بهمني ؛ مجموعه شعر «شاعر شنيدني است»؛ نشر دارينوش؛ ص 159.
18. مجموعه شعر «رجعت سرخ ستاره».
19. محمدعلي مشايخي؛ با بلبلان سرمست عشق؛ ناشر: جهاد دانشگاهي دانشگاه صنعتي اصفهان ؛ ص 30.
20. مثنوي شب پا؛ روزنامه قدس؛ 8/5/71 ؛ صفحه هنر و ادبيات.
21. مثنوي شب پا؛ روزنامه قدس؛ 8/5/71 ؛ صفحه هنر و ادبيات.
22. «رجعت سرخ ستاره»؛ ص 33.
23. روزنامه اطلاعات؛ سهشنبه 26 خرداد 71؛ صفحه «بشنو از ني».
24. «رجعت سرخ ستاره»؛ ص 32.
25. فصلنامه شعر؛ شماره 10؛ سال دوم؛ فروردين و ارديبهشت 73؛ ص 42 .
26. فصلنامه شعر؛ شماره 31؛ سال دهم؛ بهار 82؛ ص 82 .
27. فصلنامه شعر؛ شماره 31؛ سال دهم؛ بهار 82؛ ص 82 .
28. فصلنامه شعر؛ شماره 17؛ سال دوم؛ سال 73؛ ص 62 - 63.
29. فصلنامه شعر؛ شماره 17؛ سال دوم؛ سال 73؛ صص 62 - 63.